
شب امد و اسمان ابی از خیل ستارگان صفا یافت
شب امد و باز مرغ شبگرد کوشید که بام اشنا یافت
شب امد و زهره ,دختر شب دامان عفاف را رها کرد
تا پیکر سیمگون بشوید در برکه ی اسمان شنا کرد
شب امد و غنچه های شب بوی در دست ظریف باد وا شد
تا زنده کند دماغ جان ها تسلیم تطاول صبا شد...!
|